ما عشق را پشت در این خانه دیدیم...

.
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می‌سوخت
هیئت، میان "وای مادر" داشت می‌سوخت
دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد
#محراب می نالید؛ #منبر داشت می سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر: آیات #کوثر داشت می‌سوخت
#آتش قیامت کرد؛ هیئت #کربلا شد
باغ #خدا یک بار دیگر داشت می سوخت

یاد حسین افتادم آن شب #آب می خواست
ناصر که آب آورد #سنگر داشت می سوخت
آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد
#عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت

#سربند_یازهرا ی محسن غرق خون بود
سجاد، از #سجده که سر برداشت، می‌سوخت
باید به #یاران_شهید م می رسیدم
خط زیر آتش بود؛ #معبر داشت می سوخت

برگشتم و دیدم میان #روضه غوغاست
در #عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌سوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می داد و #خنجر داشت می‌سوخت

شب بود ... بعد از #شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از #قرن ها در داشت می‌سوخت
ما #عشق را پشت در این خانه دیدیم
#زهرا در آتش بود؛ #حیدر داشت می‌سوخت

✍️ #حسن_بیاتانی

#فاطمیه 🥀
؛__________🖤__________

#شعر #نثر
#گنجینه_ادب_فارسی
#ادبیات_فارسی #شعر_فارسی
#سرای_فارسی #آشیانه_شعر_نثر
#داستان #داستانک #حکایت #شعر_آیینی
#حضرت_زهرا سلام‌الله‌علیها #مادر
دیدگاه ها (۰)

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

و چه نیروی شگفت انگیزیست دست هایی که به هم پیوسته ست

بی مردم . . .

برای #روضه_زهـرا به ما تـوان بدهـیدبه چشم گریه‌کنان #اشک بی ...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط